هیچکس چیزی ندید

هیچکس شاهد ماجرا نبود.
روی سکو در میان ازدحام متروی لندن ایستاده‌ای. دو دختر کوچکت پیش از تو سوار قطار می‌شوند. همین که می‌خواهی به آن‌ها ملحق شوی، درها بسته می‌شوند و قطار به راه می‌افتد؛ تو جا می‌مانی. همه دروغ می‌گویند.
تا ایستگاه بعدی به خودت دلداری می‌دهی که همه‌چیز روبه‌راه است. اما خیلی زود ترس وجودت را می‌گیرد چون روی سکو دو کودک انتظارت را نمی‌کشند ـ فقط یکی آنجاست.
یک نفر مقصر است.
آیا دختر دیگر گم شده؟ شاید غریبه‌ای او را با خود برده؟ یا شاید مقصر نزدیک‌تر از آن چیزی‌ست که فکر می‌کنی؟ هیچ‌کس حقیقت را نمی‌گوید، و هر چه جست‌وجو بیشتر طول بکشد، پیدا کردنش سخت‌تر خواهد شد…