قاصدک مرگ
نور ضعیفی از پنجره ی یکی از سلول ها به بیرون می تابد. تفنگم را به دوش می گیرم و دقیق تر نگاه می کنم. شبح چند نفر را می بینم که در حیاط زندان تردد می کنند. نور چراغ قوه را به رویشان می اندازم لباس زندان بر تن ندارند اما نگهبان هم نیستند. یادم می آید که از چند نفرشان زمزمه ی فرار را شنیده بودم…
3.0 €
ویژه
3.0 €