زن سی ساله

وزن 385 گرم
نویسنده

مترجم

ناشر

شابک

9786226999007

تعداد جلد

1

تعداد صفحه

247

قطع کتاب

گالینگور

جلد کتاب

رقعی

زبان کتاب

فارسی

حالا دختر و پیرمرد به میان گردش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنندگانی رسیده بودند که از باغ به محوطۀ انجام رژه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمدند و عده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای نیز از آنجا بازمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گشتند.
دختر جوان با شنیدن فرمان «ایست» نگهبان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها توقف کرد و روی پنجۀ پا بلند شد و به صف زن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که کاملاً خود را آراسته بودند و در دو طرف در قوس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دار مرمری که امپراتور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بایست از آنجا خارج شود، نظر انداخت و بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آنکه به سمت پدرش برگردد، گفت:
-پدر! او را خوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی؟ ما دیر آمدیم!
چهره غمگین و ناراحت دختر نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد که به تماشای رژه اشتیاق فراوان دارد. اما پدر بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توجه به نگرانی دختر گفت:
-خوب! ژولی دیگر برویم! تو که نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهی زیر دست و پا له شوی و این آدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نزاکت لگدمالت کنند!
-پدر! باید بمانیم. از اینجا هم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانیم امپراتور را ببینیم! اما اگر در جنگ بلایی سرش بیاید و نابود شود، ناراحت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شویم که او را ندیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایم!
پدر از حرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خودپسندانۀ دخترش تعجب کرد. به هنگام حرف زدن لحن دختر بغض‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آلود بود.
پیرمرد به چهرۀ دخترش خیره شد. گمان کرد در زیر مژگان بلندش چند قطره اشک می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بیند که از بغض و کینه سرچشمه نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد، بلکه از اولین اندوهی ناشی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که یک پدر پیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند علتش را به سادگی حدس بزند. هنوز پدر در حیرت بود که چهرۀ ژولی سرخ شد و از تعجب فریاد زد؛ فریادی که نگهبان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و پیرمرد نتوانستند معنی آن را دریابند.
-برشی از متن کتاب-

4.0 

ویژه

4.0