زنی که می شناختم

وزن 136 گرم
نویسنده

ناشر

شابک

9786008625285

تعداد جلد

1

تعداد صفحه

115

قطع کتاب

شومیز

جلد کتاب

رقعی

زبان کتاب

فارسی

از این که تنها او روی صندلی نشسته بود و بقیه روی زمین، خجالت می کشید. در آن اتاق نسبتاً کوچک من به دیوار روبرو تکیه داده بودم، تا به دل سیر نگاهش کنم. صورت کودکانه اش را صبح، میان گریه و بی تابی اش بند انداختند، ابروهایش را برداشتند. با این که هیچ آرایشی جز بند و ابرو نداشت، صورتش خیلی تغییر کرده بود. همین جوری پوستش چون برگ گل، صورتش چون فرشته ای زیبا و مقبول و گِردی آن مثل قرص ماه بود. دور تا دورِ اتاق اقوام عروس و داماد نشسته بودند. همه از این وصلت شادمان بودند. زنی در گوشه ی اتاق نشسته بود و با شور و هیجان داریه می زد. زنان دیگر دست می زدند. دخترکی در لباس محلی، هم آوا با صدای داریه و دست ها می رقصید. لب های عروس خشک شده بود. تشنه بود. گمان می کرد چون عروس است نباید چیزی بنوشد. به همه چای و شیرینی تعارف کردند جز او. برایش استکانی آب آوردم. چندبار خواست از روی صندلی بلند شود. مادر و خواهرِ بزرگتر نشاندنش. چیزی در گوشش زمزمه کردند. خسته و کلافه بود. نمی دانست باید تا کی این وضع را طاقت بیآورد…

4.0 

ویژه

4.0