برگ های چای مرا نمی خرند
| وزن | 240 گرم |
|---|---|
| نویسنده | |
| ناشر | |
| شابک |
9786001198441 |
| تعداد جلد |
1 |
| تعداد صفحه |
194 |
| قطع کتاب |
شومیز |
| جلد کتاب |
رقعی |
| زبان کتاب |
فارسی |
پنج شنبه بوي بازار بوي شور بادام زميني داشت.بادام نمک زده ي برشته از شهر آستانه به بازار هفتگي مي آورند.کشور با پيرهن بالا تنه کوتاه سبز کاهويي که گل هاي سفيد و ريز مينا داشت و جوراب نايلون رنگ پا منتظر پهلوان بود بهار بودو ديروز آسمان از صبح باريده بود از آن ها که ايرج ميگفت از آسمان با آفتابه آب ميريزند کشور نگران جاده ي اربوسرا به کلاچاي بود.از تابستان گذشته که عروسي کردند،ايرج رئيس بهداري شده بود و چند ماهي مي شد در کلاچاي زندگي ميکردند مثل همه ي پنج شنبه ها کشور منتظر بود پهلوان از اربوسرا بيايد تا بروند حجره را باز کنند و به حساب و کتاب هاي باغ و کارگران برسند.
4.0 €
ویژه
4.0 €