از شیطان آموخت و سوزاند

نادرشاه را کشتند
گفتيم دنيا از شر آسوده شد
عادل شاه جديد او را خواندند
گفتند دنيا آسوده شد
دنيا از اول بدتر شد
از ايل لر شکايت سر کنيم
ميگويند مي آيد و آباد ميکند سردار دادگستر
از آمدن سردار خوشحال شديم
تا فهميديم قحطي انداخت
نيرو و نفس از ما برخاست
هرکسي شلغمي آوردو پول بار کرد
نان شد هشت عباسي
زردک شد يک بيستي
از شيطان آموخت و سوزاند
آنگاه ديوانه شد و تاب نياورد…