قصه های مینا
| وزن | 125 گرم |
|---|---|
| نویسنده | |
| ناشر | |
| شابک |
9786226996662 |
| تعداد جلد |
1 |
| تعداد صفحه |
118 |
| قطع کتاب |
شومیز |
| جلد کتاب |
رقعی |
| زبان کتاب |
فارسی |
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود
مرد روستایی، همراه همسر و دو فرزندش، در روستای کوچکی زندگی می کردند. آنها در منزل خود تعدادی گاو و گوسفند و مرغ و خروس داشتند، که زن خانه مرتب به آنها رسیدگی می کرد. مرد روستایی هم صبح که از خواب بیدار می شد و نمازش را می خواند، توشه ی صبحانه و ناهار را برمی داشت و به سمت باغ کشاورزی خودش می رفت. مرد راه را طی می کرد تا برسد به باغ، و از صبح که وارد زمین کشاورزی می شد کارش شده بود که فقط به درگاه خدا شکرگزاری کند، و خدای مهربان را سپاس و ستایش بگوید به خاطر نعمت هایی که به او ارزانی داشته است. مرد روستایی درختان زیادی در باغ، و در زمین خود گندم و حبوبات و سبزی و کلی درختان میوه داشت؛ که هر دانه ای از آن حبوبات که رشد می کرد، خدا را به خاطر آن نعمت هایی که به او داده سپاس می گفت و از خدای خود تشکر می کرد و زمانی که بر روی زمین کار می کرد می گشت تا هر چیز جدیدی را که روی آن زمین رشد کرده بود، به درگاه خدا سپاس گوید. و کارش این بود که هم به کارهای زمین خود رسیدگی می کرد، هم دعا و نیایش و سپاس را فراموش نمی کرد و سجده و تعظیم در برابر خدای لايزال می کرد. به همین خاطر زمین کشاورزی آن مرد پر از میوه و گندم و انواع سبزیجات و حبوبات رشد می کرد و زمینش پررونق تر و پربرکت تر می شد. مرد کشاورز هر زمانی که محصول آن باغ به دست می آمد دقیقا نیمی از محصولات را – حالا در هر فصلی که رشد می کرد – به فقیران می داد و خوراکی ها را می برد و در خانه ی افرادی که نیازمند بودند پخش می کرد. یک شب مرد روستایی به خانه آمد و بعد از خواندن نماز، همسرش به او گفت: ((شما که می روی سر زمین، خیلی دیر برمی گردی. اگر می شود فردا ما را هم با خودت به سرزمین ببر.)) مرد گفت: ((مشکلی نیست، شما را به سر زمین می برم ولی به شرطی باید بیایید، که کارتان نیایش و شکرگزاری باشد، چون من نمی خواهم که کوچکترین حرف منفی ای بر روی این زمین گفته شود.))
3.0 €
3.0 €